جنبش اعتراضی وال استریت؛ «پاییز آمریکا» در برابر «بهار عربی»

در این ثسمت می خوانیم که

1.       پایگاه اینترنتی نیوامریکن در گزارشی از جنبش اعتراضی وال استریت نوشت بسیاری از چپ‌گرایان برجسته این اعتراضات را به نام «پاییز آمریکا» در برابر «بهار عربی» نامیده‌اند.

2.       پلیس آمریکا بیش لز 500 نفر را بازداشت کرد

3.       تحلیلی از نوام چامسکی

 4.  قذافی و وال استریت، دو روی سکه نظام سرمایه‌داری

 

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی سقوط وال استریت به نقل از فارس، پایگاه اینترنتی نیوامریکن در گزارشی به حضور گروهها و گرایشهای مختلف در جنبش «وال استریت را اشغال کنید» اشاره کرده و نوشته یکی از این گروهها مکانی برای ضد صهیونیست هایی هستند که مخالف دخالت صهیونیست ها در بازارهای آزاد کاپیتالیسم هستند.

این گزارش مینویسد، جنبش «وال استریت را اشغال کنید» با مجادله بیگانه نیست. معترضان، افراطیگرایان و تندرهای گروههای مختلف از اعضای اتحادیهکارگری تا دموکراتهای چپگرا و اعضای جنبشهای مختلف کمونیست و سوسیالیست را به دنبال خود کشیدهاند. تحلیل این جنبش آشکار ساخت که ارتباط عمیقی میان اعضای مارکسگرا و گروههای اسلامگرا وجود دارد. سازماندهندگان معترضان در ابتدا اعتراف کردند که مستقیما از معترضان جهان عرب در میدان التحریر قاهره الهام گرفتهاند و توسط تاکتیک انقلابی بهار عربی آگاه شدهاند تا به پایان مورد دلخواه دست یابند.

بر اساس این گزارش، به معترضان گفته شده است که به مانند مصریها بایستند، راه بروند و متحد باشند و مانند معترضان در مصر و جاهای دیگر منتظر «جنبش تحریر» خود باشند.

بسیاری از چپگرایان برجسته، این اعتراضات را به نام «پاییز آمریکا» در پاسخ به «بهار عرب» نامیدهاند. کورنل وست یک عضو دموکراتهای سوسیالیست آمریکا و ایدئولوژیست مارکسگرا برجسته گفت که وی این جنبش را به عنوان یک انقلاب سوسیالیست جهانی میبیند. در پایان، ما واقعا در مورد آنچه مارتین لوتر «انقلاب» مینامید، صحبت میکنیم، انتقال قدرت از این عده معدود به مردم عادی از هر رنگ و نژاد و این یک روند قدم به قدم است. این یک روند دموکراتیک و بدون خشونت است اما یک انقلاب است زیرا این عده معدود ثروت را از فقرا و کارگران با میزان زیادی در 30 سال گرفتهاند و با آن فرار کردهاند و اکنون ایستاده و به صورت ما لبخند میزنند و میگویند تقصیر ما است.

ون جونز فعال حقوق بشر و مدیر سابق اداره محیط زیست دولت اوباما نیز با تحسین طبیعت انقلابی معترضان و ارتباط آنها با «بهار عربی» گفت: جنبش «پاییز آمریکایی» یک جنبش مترقی، مردمگرا و ضد جنبش سیاسی تی پارتی است  که به «انقلاب اکتبر» منتهی خواهد شد.

این گزارش مدعی است، عوامل مشابهی که معترضان در مصر و خاورمیانه را به جلو میراند به طور وسیع مسئول تامین مالی معترضان وال استریت است؛ سوروس به طور مستقیم در تنظیم قانون اساسی مصر پس از مبارک دست داشته است و در حال حاضر تامین مالی جنبش والاستریت را به عهده دارد.

بسیاری از رهبران معترضان مصری نزدیکی خود با معترضان وال استریت را اعلام کرده اند. رهبر سوسیالیستهای انقلابی مصر دلگرمیهای عملی برای معترضان وال استریت ارائه داد: بهترین چیزی که من میتوانم بگویم این است که آنها نیازمند راهی هستند که شتاب حرکتشان ادامه داشته باشد و گروهی از مردم را که عقاید یکسان دارند برای ارتباط با دیگران و ادامه حرکت هماهنگ کنند. آنها نباید با وجود تعداد نسبتا کم خود این حرکت را رها کنند. حقیقتا من احساس میکنم که این حرکت در حال رشد است و اگر فعالان آمریکایی به اعتراض خود ادامه دهند و اساسا به آنچه انجام میدهند ادامه دهند واقعا پیروز خواهند شد. آنها باید به توسعه جنبش خود فکر کنند. من فکر میکنم که این جنبش با همکاری اتحادیههای کارگری برای پیوستن به آنها هماکنون در مسیر درست در حرکت است اما آنها به اتحادیههای کارگری بیشتری برای پیوستن به آنها نیاز دارند.

چامسکی: احساس ناامیدی و بیچارگی در آمریکاییها موج میزند

ندیشمند سیاسی آمریکایی با اشاره به بیسابقه بودن جنبش وال استریت در تاریخ آمریکا بر این باور است که مردم آمریکا امروز دچار احساس ناامیدی، ناتوانی و بیچارگی شدهاند.

به گزارش پایگاه خبری سقوط والاستریت ، نوام چامسکی، استاد زبان شناس و فعال سیاسی معروف آمریکایی در مراسم اشغال بوستن در تاریخ ۲۲ اکتبر ۲۰۱۱ به سخنرانی پرداخت. این مراسم با سالگرد یادبود "هاوارد زین" استاد تاریخ و مبارز معروف آمریکایی همزمان بود.

متن کامل سخنرانی در ادامه میآید:

 

سخنرانی در مراسم یادبود هوارد زین در تظاهرات تسخیر بوستن بسیار مشکل است. احساسات متفاوتی در درون انسان وجود دارد که لزوماً در راستای یکدیگر قرار میگیرند.

 

قبل از هر چیز، باعث تاسف است که هوارد زین دیگر اینجا نیست که در این مراسم تسخیر شرکت کند و تا به نحو تقلیدناپذیر خود به این مراسم روح ببخشد. جنبش اشغالی چیزی بود که رؤیای زندگی او بود.

 

ثانیا به وقوع پیوستن این رؤیا بسیار هیجانآور است. این رویایی بود که او بسیاری از ارکان اساسی آن را انجام داد. برای او اینجا بودن در این مراسم به واقعیت پیوست یک رؤیا بود.

 

ظهور این جنبش بسیار و به شدت هیجانآور است. در واقع، این جنبش بسیار تماشایی و بیسابقه است- این جنبش چیزی نیست که من بتوانم شبیه آن را بخاطر بیاورم.

 

اگر ارتباطات و سازمانهائی که در این رویدادهای بینظیر ایجاد میشود بتواند در دوران طولانی و مشکل پیشرو (چرا که پیروزیها به سرعت به چنگ نمیآیند) پابرجا بمانند، آنوقت این سازمانها و تشکلها میتوانند به یک لحظه واقعا تاریخی و مهم در تاریخ آمریکا بدل شوند.

 

این واقعیت که جنبش تسخیر بیسابقه است بسیار مهم است. چرا که در دورانی بی سابقه قرار داریم و منظورم لحظه حاضر نیست بلکه دورانی است که از سالهای دهه ۱۹۷۰ آغاز میشود.

 

در سالهای دهه ۱۹۷۰، چرخشی بسیار مهم در تاریخ آمریکا اتفاق افتاد. از زمانی که آمریکا و جامعه آمریکا متولد شد جامعه‌‌ای در حال توسعه و تحول بود - نه فقط همواره در راههای درست بلکه جامعهای در حال تحول بود که بالا و پائین داشت، ولی در مسیر کلی ترقی به سوی دستیابی به سوی ثروت صنعتی شدن و توسعه بود. سالهای اولیه یعنی در اوائل دهه ۳۰ با وجودی که اوضاع به طور عینی بسیار سختتر از اوضاع امروز میبود ولی روحیه حاکم بر مردم بسیار متفاوت بود و مردم عموما احساس میکردند که بالاخره از آن بحران خارج خواهند شد- حتی در میان بیکاران نیز این احساس وجود داشت.

 

آن زمان حرکتی بزرگ برای سازماندهی جنبش مبارز کارگری رئیس کنگره سازمانهای صنعتی وجود داشت. این جنبش تا حد اعتصابان نشسته (در محل کار و کارخانجات) جلو رفت که واقعا برای جهان تجارت و تولید هراسناک بود. چرا که اعتصاب نشسته فقط یک قدم با اشغال کارخانجات و بدست گرفتن کنترل آن توسط کارگران فاصله داشت. این همان چیزی است که، اتفاقا، بسیار امکان دارد در دستور کار جنبش امروز قرار گیرد.

 

اکنون بسیار با آن زمان تفاوت دارد. حالا یک احساس ناامیدی، ناتوانی و گاه یاس و بیچارگی رواج دارد و به نظر من این احساس در تاریخ آمریکا بسیار جدید است و پایه و اساس عینی و مشخصی دارد.

 

در سالهای ۱۹۳۰، کارگران بیکار میتوانستند به نحو واقعبینانهای پیشبینی کنند که بالاخره کار مجدداً ایجاد و باز خواهد گشت. ولی چنانچه امروز شما یک کارگر کارخانه باشید، و میدانید که سطح بیکاری در کارخانجات تقریبا در سطح دوران بحران و کسادی بزرگ است، اگر روال برخورد ادامه یابد آنوقت آن کارها و مشاغل باز نخواهد گشت.

 

این تغییر و دگرگونی در سالهای دهه ۱۹۷۰ اتفاق افتاد. برای این دگرگونی دلایل بسیاری وجود دارد. یکی از دلایل آن که توسط تاریخدان اقتصاد رابرت برنر مطرح شده سقوط نرخ سود است. عوامل دیگری نیز وجود دارند که باعث این دگرگونی عمده در اقتصاد کشور ما شدند.

 

در واقع یک حرکت معکوس در روند صدها ساله پیشرفت در مسر و بسوی صنعتی شدن و توسعه ایجاد شد و در واقع روند صنعت زدائی و ضد توسعه آغاز شد.

 

البته تولید کارخانهای ادامه یافت، ولی در ماوراء بحار. این اقدام بسیار سودآور بود ولی برای نیروی کار عاقبت خوبی نداشت.

 

همراه با این چرخش دگرگونی بسیار مهمی در اقتصاد روی داد. شرکتها از شرکتهای تولیدی - تولید چیزهائی که ما نیاز داریم و میتوانیم مصرف کنیم- به شرکتهای مالی تغییر یافتند. مالی شدن اقتصاد، واقعا، در آن دوران آغاز شد.

 

پیش از دهه ۱۹۷۰، بانکها همان بانکها بودند. آنها همان کارهائی را میکردند که مکلفند در یک نظام اقتصادی سرمایهداری انجام دهند. آنها وجوه بلااستفاده موجود، مثلا، در حساب شما را جمع میکردند و به یک کار و هدف بالقوه مفید اختصاص میدادند.

 

آنوقت، هیچ بحران مالی وجود نداشت، بلکه دورانی حاکی از رشد فوقالعادهای بود. بالاترین میزان رشد در تاریخ آمریکا در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ اتفاق افتاد - و تا حدی مساواتطلبانه بود. بنابراین پائینترین گروه (۲۰ درصد) درآمدی جامعه حدوداً همان میزان درآمدشان رشد کرد که بالاترین گروه (۲۰ درصدی) درآمدی جامعه.

 

بسیاری از مردم به سطح قابل قبولی از زندگی دست یافتند- همان گروهی که امروز در آمریکا "طبقه متوسط" نامیده میشود ولی در کشورهای دیگر به آنها «طبقه کارگر» میگویند.

 

فعالیت واقعی در دهه ۱۹۶۰، پس از یک دهه غمگین و مایوسکننده بود که واقعا کشور را از بسیاری از جهات متمدن کرد. و این دستاوردها و تغییرات بسیار ماندی است. اینها تغییر نمیکند، بلکه ماندنی هستند.

 

تغییرات دهه ۱۹۷۰ ادامه یافت. تغییرات بزرگی حادث شد- صنعت زدائی، تولید در ماوراء بحار و روی آوردن به ایجاد مؤسسات مالی (که به نحو فوقالعادهای بزرگ شدند)

 

باید بگویم که در سال‌‌های دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، پدیدهای ظاهر شد که چند دهه بعد به اقتصاد فنآوری بالا معروف شد. کامپیوتر، اینترنت و انقلاب آی تی اکثرا در سالهای دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ اختراع شدند- و عمدتا در بخش دولتی. بیست سالی طول کشید تا اینکه بالاخره این اختراعات از زمین بلند شدند و کارشان بالا گرفت. ولی، در هر حال، در بخش دولتی ابداع شدند.

 

تغییراتی که از نظر اقتصادی در سالهای دهه ۱۹۷۰ روی داد، در واقع به ظهور یک دور باطل، انجامید. این تغییرات به تراکم و تمرکز ثروت، به طور افزایندهای در دستهای بخش مالی منجر شد که ابداً به نفع اقتصاد نیست. بلکه احتمالا به اقتصاد و جامعه آسیب هم میرساند.

 

تمرکز ثروت باعث تمرکز قدرت سیاسی میشود، و این، به نوبه خود، به تصویب قوانینی میانجامد که دور باطل را تشدید میکند. منظور قوانین مربوط به سیاستهای مایل، تغییر مالیات، مقررات حاکم بر شرکتها و مقرراتزدائی از شیوه اداره شرکتها.

 

درست در کنار این تغییرات، هزینههای انتخاباتی کاندیداها نیز به شدت افزایش یافت. و این احزاب سیاسی را - حتی عمیقتر از گذشته - در جیب بخش خصوصی جای داد.

 

تمرکز فوقالعاده ثروت عمدتا و به نفع، یک دهم یک درصد جمعیت روی داد. در همین حال، برای کل مابقی جمعیت کشور دورانی از رکود، عدم رونق و حتی نزول در میزان ثروت اکثریت جامعه آغاز گشت.

 

مردم با این وضع روزگار میگذراندند، ولی از راههای کاذب و غیر طبیعی مردم به شدت به وام گرفتن روی آوردند. در نتیجه قرض زیادی بالا آوردند. شیفت بلندتری کار کردند، در نتیجه بزودی شیفتکاری آنها به بالاترین سطح در میان کشورهای صنعتی رسید.

 

همواره مابین سیاستها و خواست مردم تفاوتی وجود دارد، ولی این تفاوت در کشور ما سر به آسمان سائید.

 

برای شهروندان عادی کشور - این ۹۹ درصد که جنبش تسخیر تصور میکند - زندگی بسیار سخت بود و میتوانست سختتر هم بشود. این دورانی که نزول سطح زندگی برگشتناپذیر بود.

 

برای آن یک درصد در واقع یکدهم یک درصد وضع بسیار هم خوب بود. آنها ثروتمندتر از همیشه هستند. آنها قدرتمندتر از همیشه هستند. آنها نظام سیاسی کشور را کنترل میکنند. آنها به مردم اعتنائی نمیکنند.

 

بانک سیتی گروپ (citygrup) را در نظر بگیرید. یکی دو سال پیش بروشوری برای سرمایهگذاران بالقوه چاپ کردند. آنها از سرمایهگذاران خواستند که پول خود را در آنچه که "شاخص پلوتونمی" مینامیدند بگذراند و آنها گفتند که جهان به پلوتونومی و غیر آن تقسیم شده است. اقتصاد پلوتونومی اقتصادی است که توسط ثروتمندان کنترل میشود و این اقتصاد همان جائی است که حرکت و عملیات و شاخص صورت میگیرد.

 

آنها اعلام کردند که شاخص پلوتونومی آنان است که در واقع بازار بورس را اداره میکند و در دست دارد. پس بهتر است پول خود را در آن بگذارید.

و در مورد مابقی مردم، ما به آنها کاری نداریم. مسائل آنان به ما ربطی ندارد. ما به آنها نیازی نداریم. آنها فقط به این درد میخورند که دولتی نیرومند سرکار بیاورند که از ما مراقبت کند، و وقتی که به زحمت میافتیم ما را از مهلکه نجات دهد. ولی، غیر از این کار لزوما کار دیگری از این مردم ساخته نیست.

آنها، برخی از اوقات، مردم را این روزها "خطری" مینامند - یعنی کسانی که زندگیشان در خطر است و در حاشیه جامعه زندگی میکنند. ولی دیگر آنها در حاشیه نیستند. آنها دارند به بخش مهم اقتصادی در آمریکا و سایر کشورها بدل میشوند.

و این چیز بسیار خوبی است. بعنوان مثال، (رئیس سابق بانک مرکزی آلن گرین اسپن، زمانی که اهالی اقتصاد او را بزرگترین اقتصاددان تاریخ میدانستند - پیش از سقوط بازار که عمدتا او مسئول آنست - هنگامی که در دوران (رئیس جمهور) کلینتون در مقابل کنگره شهادت میداد شگفتیهای اقتصاد معظمی که تحت نظارت او بود را تشریح میکرد.

او گفت که بسیاری از موفقیتهای این اقتصاد بر اساس چیزی به دست آمده بود که او آن را "ناامنی افزاینده کارگر" نامید. او میگفت که اگر کارگران احساس ناامنی (اقتصادی) کنند، اگر آنها بخشی از کسانی باشند که اکنون ما "در خطر" مییابیم، و از لحاظ اقتصادی زندگی در خطری داشته باشند، آنوقت آنها درخواست و تقاضائی نخواهند داشت، سعی نخواهند کرد فرد بالاتری تقاضا کنند مطالبات دیگری نخواهند داشت، اگر آنها را نخواستیم میتوانیم آنها را با لگد بیرون بیاندازیم. و او به این سخنان خود اضافه کرد که این برای سلامت اقتصاد خوب است.

و گرین اسپن برای این اظهارات خود بسیار تشویق شد.

و اکنون دنیا واقعا تقسیم شده به پلوتونومی و پریکادیات (در خطران - م). در تصور جنبش اشغال، به ۱% و ۹۹% این ارقام دقیق نیستند، ولی تصویر درستی را متجلی میسازند. این وضع میتواند به همین صورت ادامه یابد. و اگر ادامه یابد، آنوقت این دگرگونی تاریخی که در دهه ۱۹۷۰ آغاز گشت میتواند به چرخشی غیرقابل بازگشت بدل شود. این نقطهای است که به طرف آن در حال حرکت هستیم. و جنبشهای اشغالی اولین واکنش واقعی و مهم مردمی است که میتواند این چرخش را متوقف کند. ولی، همانگونه که گفتم، لازم است که با این واقعیت روبرو شویم که این مبارزه یک مبارزه طولانی و سخت و مشکل است. شما فردا به پیروزی نخواهید رسید.

شما باید به مبارزه خود ادامه دهید. شما باید سازمانهائی تشکیل دهید که ساختاری بادوام داشته باشند که بتواند دورانهای سختی را از سر بگذراند و بتواند پیروزیهای مهمی به چنگ بیاورد.

هیجانانگیزترین جنبه این جنبش تسخیر از بسیاری جهات دقیقا ایجاد کانونها، پیوندها، ارتباطات و سایر تشکیلاتی است که دارد در همه جا ایجاد میشود و اگر این تشکیلات نتواند دوام بیاورند، میتواند به بخش اعظمی از جمعیت کشور بسط داده شوند.

در همین حال خبر می رسد که یروهای پلیس آمریکا با حمله به معترضان این کشور در شهرهای سیاتل و نیویورک، دست کم 500 معترض را دستگیرکردهاند.

به گزارش پایگاه خبری سقوط والاستریت به نقل از پرس تی وی، نیروهای پلیس آمریکا، به منظور بر هم زدن یک راهپیمایی مسالمت آمیز، به معترضان در شهر سیاتل واقع در شمال غربی امریکا حمله کرده و دست کم 6 معترض را دستگیر کردند.

نیروهای امنیتی با استفاده از گاز فلفل به معترضان حمله کرده و باعث شدند یک زن باردار، یک کشیش و یک فعال زن 84 ساله در بیمارستان بستری شوند.

این اعتراضات بخشی از جنبش "تصرف سیاتل" بود که ترتیب دهندگان آن خشونتهای پلیس را محکوم کردهاند.

از سوی دیگر، صدها افسر پلیس با حمله به اردوی معترضان جنبش "تصرف وال استریت" در نیویورک در پارک زاکوتی، حدود 500 معترض را دستگیر کرده و چادرهای آنها را نیز برچیدند.

مایکل بلومبرگ شهردار نیویورک اعلام کرد که وی دستور داد پاکسازی اردوی معترضان در پارک زاکوتی در نیمه شب انجام بگیرد تا آنطور که وی میگوید، خطر درگیری در پارک کاهش یافته و اختلال در مناطق همجوار نیز به حداقل برسد.

بر پایه این گزارش، صبح روز بعد از این دستگیریها، معترضان خشمگین نیویورکی با تجمع در مقابل اداره پلیس نیویورک، خواستار آزادی بی قید و شرط افراد دستگیر شده، شدند.

مایکل سالمن قاضی دادگاه عالی، حکم تخلیهای را مبنی بر اینکه "حق آزادی بیان معترضان به این معنا نیست که آنها میتوانند در یک پارک خصوصی به صورت نامحدود اردو بزنند"، تایید کرد.

وی همچنین با بازگشت معترضان به پارک زاکوتی با چادر، وسایل خواب ، مولدهای برق و دیگر تجهیزات برای مقابله با سرمای منهتن مخالفت کرد.

هانس شان یکی از ترتیب دهندگان اعتراضات گفت: "این چیزی بسیار بزرگتر از یک مرکز شهر در منهتن است. شما نمیتوانید با ایدهای که زمان آن فرا رسیده است مقابله کنید."

وی افزود: "آنچه ما به آن اهمیت میدهیم تنها اشغال و تصرف یک مکان نیست. این یک روش است."

جنبش سراسری در امریکا، تحت عنوان "وال استریت را تصرف کنید"، 17 سپتامبر، هنگامی آغاز شد که امریکاییها در اعتراض به توزیع ناعادلانه ثروت، نرخ بالای بیکاری و نابرابریهای اجتماعی، پارک زاکوتی را در نزدیکی وال استریت، مرکز تجاری نیویورک تصرف کردند. این جنبش الهام بخش جنبشهای مشابهی در سطح جهان بوده است.

برای مشاهده فیلم های اعتراضی مردم می توانید به آدرس زیر مراجعه کمید:

http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=150313&CategoryID=15284

 

قذافی و وال استریت، دو روی سکه نظام سرمایهداری

"قذافی کشته شد." خبری که در راس رسانه های دنیا قرار گرفت و هزاران نفر را یکبار دیگر به پای بنگاه های خبری کشانید تا دوباره "واقعیتی" را از دیدگاه رسانه های آفریننده "فراواقعیت" ببینند و بشنوند.

 

 

 

به گزارش "سایت سقوط وال استریت" به نقل از خبرگزاری فارس، احمد نادری کارشناس مسائل سیاسی درباره وقایع اخیر در عرصه بینالملل بخصوص موضوع کشته شدن قذافی دیکتاتور لیبی و قیام والاستریت، یادداشتی را در اختیار این خبرگزاری قرار داده است که متن کامل آن به شرح ذیل است:

 

"قذافی کشته شد." خبری که در راس رسانه های دنیا قرار گرفت و هزاران نفر را یکبار دیگر به پای بنگاه های خبری کشانید تا دوباره "واقعیتی" را از دیدگاه رسانه های آفریننده "فراواقعیت" ببینند و بشنوند. همه کنجکاو و پر از هیجان به رسانه ها هجوم آوردند تا ببینند یکی دیگر از دیکتاتورهای جهان سوم چگونه به دوزخ فرستاده شد.

 

 ماجرا از این قرار است که:  "انقلابیون" لیبیایی پس از چندین ماه نبرد و درگیری شهر به شهر و کوچه به کوچه در کشور خود، بالاخره به زادگاه سرهنگ رسیدند و او را دستگیر کرده و زمانی که او دستهای خود را بالا برده و التماس می کرد، در کمال خونسردی با شلیک مستقیم گلوله بر قلب و بر سر وی، او را از پای درآوردند تا در کنار جسد بی جان وی، با در دست گرفتن سلاح کمری طلایی او عکس افتخار بگیرند و به جهانیان مخابره کنند.

 

 

فرا از مباحث مطرح شده و قابل طرح در نحوه کشته شدن وی، که بسیاری آنرا جنایت جنگی می دانند (چرا که وی تسلیم شده و التماس می کرد که او را نکشند) و اینکه چه کسانی از زنده بودن قذافی واهمه داشتند، نکته ای که در این میان مغفول مانده است، رابطه کشته شدن او با جنبش ضد سرمایه داری وال استریت است. جنبش وال استریت که در ماه های اخیر و به قصد تصرف نهاد اصلی مالی سرمایه داری جهانی در منهتن نیویورک به راه افتاده است، آنچنان پایه های کاپیتالیسم را سست کرده و آنچنان پرده از چهره زشت این پدیده شوم افکنده است، که دیر یا زود اتنظار می رود این نظام را با چالشی اساسی و انقلابی شبیه انقلاب شصت و هشت، یا حتی عمیق تر از آن مواجه کند.

مردم آمریکا که در سال 2008 به وعده "تغییر" در شعارهای حزب دموکرات دل خوش کرده بودند، به "شاه کشی" دموکراتیک روی آوردند و در یک مراسم نمادین که همان انتخابات بود، به نظم موجود و تداوم آن در حزب جنگ طلب جمهوری خواه که نمادی از سرمایه داری دولتی و اندیشه نابرابری بود، "نه" گفتند تا از این طریق، با رویکردی کاملا اصلاح طلبانه به شعارهای تغییر نظم موجود دل خوش کنند اما اکنون پس از گذشت بیش از سه سال از این وعده ها، عملا نه تنها هیچ اتفاقی نیفتاده، و نه تنها هیچ خبری از تغییر نشده، بلکه دیدن ادامه نظم قبلی در سیستم جدید، آنان را در یاس فروبرده و از این یاس، البته نه تنها انفعال، بلکه عمل انقلابی متولد شده است . این یاس معطوف به عملگرایی، خود را در جنبش انقلابی تسخیر وال استریت نمایانگر کرده است.

 

 

وال استریت، نهادی مالی و اقتصادی است که نماینده الیگارشی مالی بوده که اراده مردم در رای به شعار تغییر، در سال 2008، هیچ جایگاهی در آن نداشته و ندارد.

 

وال استریت و صاحبان آن که یک درصد از مردم جهان را شامل می شوند، نه به انتخابات می اندیشند، و نه به وعده های تغییر. آنان تنها به سود اقتصادی می اندیشند، و به استثمار مردم جهان. انقلابیون خیزش وال استریت، خود نیز می دانند که ممکن است به پیروزی نرسند. چرا که اولا تغییر بنیادین در نظمی که از قرن شانزدهم میلادی تاکنون با پوست اندازی های متعدد و با فرافکنی بحران ها، خود را تا به امروز سر پا نگه داشته است، توانسته است در پشت خود شبکه ای عظیم از نهادهای مختلف امنیتی و نظامی را بوجود آورد تا در موقع لزوم، در برابر خطرات احتمالی از آن دفاع کند؛ اساسا یک شبه حاصل نمی شود و ثانیا، فرضا که این جنبش به پیروزی برسد.

 

 در ادبیات اقتصاد سیاسی دنیا، در کوتاه مدت بدیلی جز سوسیالسم برای آن وجود ندارد و سوسیالیسم و نظم کمونیستی مبتنی بر آن، مدتهاست که به گورستان تاریخ سپرده شده است. از سوی دیگر، انقلابیون وال استریت، به تنها چیزی که نمی اندیشند، همین دو نکته است. آنها تنها راه چاره را تصرف نماد سرمایه داری می بینند و معتقدند اگر وال استریت تصرف شود، مشکلات موجود حل شده و بحران اقتصادی که ناشی از تناقضات ذاتی سیستم سرمایه داری است، برای همیشه از بین خواهد رفت. این تفکر اگر چه در ذات خود (به دلایل گفته شده) تفکری ساده انگارانه است، اما توانسته است به یک جنبش نمادین تبدیل شود.

 

 جنبشی که توانست عکس العمل های حمایتی بسیاری در سطح جهان، از کشورهای غربی و اروپایی گرفته تا کشورهای جهان سوم، را به بار آورد. لذا جنبش وال استریت، نمادی برای برابری خواهی و عدالت طلبی شده است و این می تواند شروعی باشد برای براندازی نظم سرمایه دارانه در دراز مدت و میان مدت. نظمی که در آن یک درصد از مردم، با اعمال سیاست های سرمایه دارانه و حمایت از سیاستمداران و وکلا و بوروکراتها و تکنوکراتها در کشورهای غربی، توانسته اند تسلط خود را بر 99 درصد دیگر مردم نهادینه کنند. از اینرو، قیام وال استریت، در بی آبرو سازی نظام سرمایه داری، نقشی بسیار جدی داشته و دارد و لذا در نظر صاحبان وال استریت و اربابان اقتصاد دنیا، بایستی فکری برای آن کرد و اذهان را از آن منحرف کرد و این، سرآغاز بازی جدید ناتو در لیبی بود.

 

 

صبح روز پنجشنبه بیستم اکتبر 2011، رسانه های دنیا اخبار خود را قطع کرده و خبر کشته شدن قذافی را مخابره کردند. این  خبر، که ابتدا با شک و تردید به آن نگریسته شد، ساعتی بعد با نمایش تصاویری از قذافی در چنگ انقلابیون، تایید شد و اعلام شد قذافی در حین فرار، در درگیری بین نیروهای طرفدار وی و نیروهای انقلابی با شلیک چند گلوله کشته شده است. با پخش این خبر، تمامی اذهان دنیا متوجه لیبی و قذافی شد و تمامی رسانه های دنیا، با وارد آوردن شوک به اذهان عمومی، تمامی اذهان را متوجه این واقعه کردند.

 

 

ژان بودریارد، فیلسوف پست مدرن فرانسوی در حمله به مدرنیته و ابزاری های رسانه ای آن، تعبیری به نام "فراواقعیت" (Hyperrealty) را مطرح می کند. این مفهوم دلالت بر این دارد که رسانه های مدرن، از امری واقعی، با پرو بال دادن به آن و شاخ و برگ های متعدد به آن، امری را به نام فراواقعیت می سازند؛ که این فراواقعیت، نسبتی با واقعیت نداشته و کاملا با آن بیگانه است. مرگ قذافی و مخابره خبر آن از سوی رسانه ها، امری کاملا فراواقعی است.

 

هیچ کس از خود نمی پرسد که قذافی که بود  و چه کرد و چه کسانی از وی حمایت کردند؟  قذافی اگرچه در طول حکومت چهل ساله خود، دورانهای متعددی از "سیاست ورزی" را تجربه کرده بود، و سعی کرده بود اقتدار خود را به عنوان رئیس یک قبیله بزرگ (دولت-ملت لیبی)، وبا به تکیه بر پول نفت نهادینه کند، از ابتدای قرن بیست و یکم به شدت با نظام سرمایه داری غرب همسو بوده و به مثابه نوکری تمام عیار برای آنان عمل می کرد.

 

 او از سال 2001  با تحویل متهم اصلی بمب گذاری لاکربی به غرب، سعی کرد دوره ای جدید از "سیاست تنش زدایی" (Entspannungspolitik تعبیر از ویلی برانت، سیاستمدار آلمانی دوران جنگ سرد است) را با غرب آغاز کند. وی این سیاست را با همکاری های لازم در مورد تحویل تاسیسات هسته ای خود با آمریکا ادامه داد، و سعی کرد با حمایت های مالی خود و با حاتم بخشی های متعدد از جیب مردم لیبی به سیاستمداران اروپایی، خود را به غربی ها نزدیک کند، تا سیاست های جدیدی را به مثابه رئیس قبیله آغاز کند، و از این طریق تسلط خود و خاندان خود را بیمه کند.

 

اوج این سیاست ورزی را می توان در بوسیدن دست قذافی توسط برلوسکونی نخست وزیر فاسد ایتالیا دید و این، یک رسوایی بزرگ برای هر دوی این به اصطلاح سیاستمداران به شمار می رود. از سوی دیگر، اسناد بسیاری از همکاری تمام عیار قذافی و فرزندانش با سرویس های اطلاعاتی غرب در دست است. لذا، در اینکه قذافی در دهه اخیر به شدت به غرب نزدیک بوده و به مثابه عاملی برای اعمال سیاست های غرب عمل می کرده است، هیچ شک و تردیدی وجود ندارد.

 

قذافی در این دهه، به جرگه دیکتاتورهای جهان عرب پیوسته بود که با حمایت و اعمال سیاست های آمریکا در منطقه، به مثابه عاملی دست نشانده برای آمریکا به شمار می رفت.

ناتو که به عنوان بازوی نظامی سرمایه داری مدرن عمل کرده و در راستای سیاست های استثماری غرب تاکنون عملیات های متعددی در تسخیر سرزمین های ثروتمند و سرشار از نفت خاورمیانه انجام داده است، با حمایت چندین ماهه از به اصطلاح انقلابیون لیبیایی، بازی موش و گربه ای را با قذافی و طرفدارانش به راه انداخته بود تا به وقتش، از این بازی نهایت استفاده را ببرد.

 

بنا بر ادعای سازمان اطلاعاتی آلمان (BND)، ناتو از محل دقیق اختفای قذافی خبر داشته است، ولذا به آسانی می توانسته است وی را دستگیر کرده و یا در همان ابتدا بکشد. اما کشته شدن قذافی در این برهه زمانی، بیش از آنکه امری اتفاقی باشد، واقعیتی دیگر را در پشت خود دارد.  

 

 

خبر مرگ قذافی، و پخش آن در رسانه ها در این برهه زمانی، جدای از اینکه امری فراواقعی بوده و ریشه در فراواقعیتی مدرن دارد،  پیش و بیش از هر چیز،  یک واقعیت را به تصویر می کشد و آن، اینست که انتشار این خبر، برای انحراف اذهان عمومی مردم دنیا از جنبش وال استریت است. جنبشی که در بی آبرو کردن سرمایه داری و نمادهای آن، سهمی عظیم داشته است.

 

لذا اربابان سرمایه داری مدرن، که به واسطه در دست داشتن سیستم اقتصادی دنیا، بر عرصه  سیاست و رسانه ها تسلطی تمام عیار دارند، برای انحراف افکار عمومی از جنبش انقلابی وال استریت، دست به ساختن فراواقعیتی به نام "مرگ قذافی" زده اند تا از این طریق، بتوانند یک بار دیگر بحران های ذاتی خود را فرافکنی کرده و به حیات استثمارگرانه خود ادامه دهند. لذا بیراه نخواهد بود اگر ادعا کنیم قذافی و وال استریت، دو روی سکه سرمایه داری مدرن اند، که هر دو رسالتی جز ادامه تسلط سرمایه داری بر دنیا ندارند. قذافی با اتمام رسالت خود، به گورستان دیکتاتورهای تاریخ سپرده شد، اما وال استریت همچنان به حیات خود ادامه می دهد.

منابع:

- Brandt, Willy, 1968, Friedenspolitik in Europa, Frankfurt am Main : Fischer

- Baudrillard, Jean, 1981, Simulacra and Simulation, Tr.by: Sheila Faria Glaser, Michigan

در مورد مطلع بودن سازمان اطلاعاتی آلمان از محل اختفای قذافی، بنگرید به:

http://www.spiegel.de/politik/deutschland/0,1518,793396,00.htm

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد